معنی چرب زبانی کردن
لغت نامه دهخدا
چرب زبانی کردن. [چ َ زَ ک َ دَ] (مص مرکب) خوش سخنی کردن. سخنان شیرین و دلسپند گفتن. شیرین سخنی کردن:
خون درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی.
سعدی.
|| تملق گفتن. چاپلوسی کردن. سخنان فریبنده گفتن: ششم بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن. (کلیله و دمنه).
چرب زبانی
چرب زبانی. [چ َ زَ] (حامص مرکب) نصیحت و خوشامدی. (ناظم الاطباء). چرب گفتاری. چرب گوئی. خوش سخنی.چرب سخنی. گفتن سخنان دل انگیز و مطبوع طبع مستمع. شیرین سخنی. ثَطعَمَه. بِلَّه. (منتهی الارب):
از باده و از چرب زبانی چنان ماه
اندر سر ما هر دو ز مستی اثر آمد.
سوزنی.
شیرین سخنم دیدو بدان چرب زبانی
زآن سنگدلی پارگکی نرمتر آمد.
سوزنی.
|| تملق. (ناظم الاطباء). چاپلوسی. تملق گوئی. خوش آمدگوئی. گفتن سخنان خوش ظاهر و فریبنده:
دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش.
ناصرخسرو.
فصاحت را با وقاحت برآمیخته است وچرب زبانی را سرمایه ٔ لقمه های چرب گردانیده. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 169). رجوع به چرب زبان و چرب سخنی شود.
چرب کردن
چرب کردن. [چ َ ک َ دَ] (مص مرکب) روغن در طعام ریختن.غذا را به روغن آلودن. روغندار کردن طعام و غذا را. || روغن مالیدن و اندودن و فرسودن. (ناظم الاطباء). چیزی یا جائی را به روغن و چربی آلودن. چرب کردن جائی یا چیزی. روغن مالیدن: و سینه ٔبیمار به روغن گل چرب کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- چرب کردن تن، چرب کردن پشت، کنایه است از آماده و مهیای آزار شدن. برای تعبی و رنجی حاضر شدن.
- چرب کردن سبیل، کنایه است از رشوه دادن یا رشوه گرفتن، چنانکه گویند: سبیل فلانی را چرب کرد؛ یعنی به او رشوه و حق السکوت داد. یا «سبیلت را چرب کردند»؛ یعنی رشوه به تو دادند.
- سبیل بدنبه چرب کردن، کنایه است از تظاهر به رفاه و خوشبختی کردن. خود را بی نیاز جلوه دادن.
|| کمی بر وزن افزودن. اندکی بر وزن مقرر افزودن. || مهره دار کردن. || لغزان نمودن. || جلا دادن. (ناظم الاطباء).
چرب چرب
چرب چرب. [چ َ چ َ] (ق مرکب) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده، بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت:
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
بلبل زبانی کردن...
بلبل زبانی کردن. [ب ُب ُ زَ ک َ دَ] (مص مرکب) شیرین زبانی کردن. شیرین سخن گفتن. و آن بیشتر در استهزاء و ریشخند بکار رود.
زبانی
زبانی. [زُ ن َ] (ع اِ) (...العقرب) تثنیه ٔ زبانی در حالت نصب یا جر و اضافه.
چرب گفتاری
چرب گفتاری. [چ َ گ ُ] (حامص مرکب) چرب زبانی. چرب سخنی. چرب گوئی. خوش زبانی. خوش سخنی. نرم گفتاری. رجوع به چرب گفتار و چرب زبانی و چربگوئی شود.
فارسی به انگلیسی
Flatter
فرهنگ فارسی هوشیار
شیرین زبانی خوش سخنی، چاپلوسی خوشامد گویی.
بلبل زبانی کردن
(مصدر) شیرین زبانی کردن شیرین سخن گفتن. توضیح بیشتر در موقع استهزا و ریشخند میگویند: (خیلی بلبل زبانی میکنی. )
جادو زبانی
چرب زبانی شیرین زبانی.
فرهنگ معین
شیرین زبانی، چاپلوسی. [خوانش: (~. زَ) (حامص.)]
فارسی به عربی
حل جدول
معادل ابجد
549